زخم خنجر برداشتن، کشته شدن و مردن از زخم خنجر. (یادداشت بخط مؤلف) ، مردن. بقتل رسیدن: بشیث آمد دوران ملک هفتصد سال نماند آخر و خورد از کف اجل خنجر. ناصرخسرو
زخم خنجر برداشتن، کشته شدن و مردن از زخم خنجر. (یادداشت بخط مؤلف) ، مردن. بقتل رسیدن: بشیث آمد دوران ملک هفتصد سال نماند آخر و خورد از کف اجل خنجر. ناصرخسرو
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مکالبه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) : اشتر آمد این وجود خارخوار مصطفی زادی بر این اشتر سوار. مولوی. حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159). ، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. سعدی (بوستان). برند از برای دلی بارها خورند از برای گلی خارها. سعدی (بوستان). به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم. سعدی (طیبات). بپرسیدند کز طفلان خوری خار ز پیران کین کشی چون باشد اینکار. نظامی
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مُکالَبَه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) : اشتر آمد این وجود خارخوار مصطفی زادی بر این اشتر سوار. مولوی. حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159). ، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. سعدی (بوستان). برند از برای دلی بارها خورند از برای گلی خارها. سعدی (بوستان). به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم. سعدی (طیبات). بپرسیدند کز طفلان خوری خار ز پیران کین کشی چون باشد اینکار. نظامی
خمر نوشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : و اگر به خرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی). بعمر خویش ندیدم من این چنین علوی که خمر میخورد و کعبتین می بازد. سعدی (مجالس)
خمر نوشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : و اگر به خرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی). بعمر خویش ندیدم من این چنین علوی که خمر میخورد و کعبتین می بازد. سعدی (مجالس)
چشم زخم رسیدن. (ناظم الاطباء). به چشم آمدن. از عین الکمال آفت یافتن. به چشم بد و عین الکمال آسیب دیدن. مردن یا بیمار شدن با چشم زخم. (یادداشت مؤلف). چشم خوردن. از چشم شور آسیب دیدن
چشم زخم رسیدن. (ناظم الاطباء). به چشم آمدن. از عین الکمال آفت یافتن. به چشم بد و عین الکمال آسیب دیدن. مردن یا بیمار شدن با چشم زخم. (یادداشت مؤلف). چشم خوردن. از چشم شور آسیب دیدن